راستگو: دوست عزیز، چطور شما اینقدر دروغ می گویید؟

دروغگو: منظور از دروغ چیه؟

راستگو: حرف‌هایی که صحت ندارند. آمار غلط. نسبت‌های نادرست. تحلیل‌های ناصحیح. جملات غیر دقیق. مخلوط کردن درست و غلط.

دروغگو: مگر چیزهایی که من میگم اینطوری است؟

راستگو: روزی سیصد، چهارصد نمونه هست.

دروغگو: من روزی سیصد، چهارصد حرف غلط می‌زنم؟

راستگو: اصلاً باید بگردیم ببینیم کدام جمله شما صحیح و دقیق است.

دروغگو: تو روزی سیصد چهارصد جمله نمی‌گی؟

راستگو: من خیلی کم حرف می‌زنم. مطمئن نباشم به زبان نمی‌آورم. هر چه که شنیدم ضرورتاً درست نیست. وقتی اطمینان ندارم سؤال می‌کنم.

دروغگو: اینطوری که کار پیش نمی‌ره.

راستگو: سؤالی از حضورتان داشتم. شما وقتی دروغ می‌گویید آگاهانه اینکار را می‌کنید یا ناآگاهانه؟

دروغگو: نمی‌فهمم چی می‌گی؟

راستگو: منظورم این است شما فکر می‌کنی، سؤال  می‌کنی، مطالعه می‌کنی، بررسی می‌کنی، با دقت مسائل را بررسی می‌کنی یا اینکه مطلب همینطور بر زبان شما جاری می‌شود؟

دروغگو: کی وقت داره این کارها را بکند، مگر من دانشمندم!

راستگو: حرف و سخن صحیح زدن که اینقدر سخت نیست. اگر مطمئن نیستید نگویید.

دروغگو: کی حوصله داره که دقت کنه.

راستگو: شما در قبال آنچه می‌گویید مسئولیت دارید.

دروغگو: چی دارم؟

راستگو: مسئولیت.

دروغگو: نمی‌فهمم چی می‌گی.

راستگو: یک سؤال دیگه از حضورتان دارم: شما احیاناً از روی عصبانیت، ناراحتی، خشم، عقده، خدای نکرده بخل و حسادت نیست که اینقدر حرف‌های ناصحیح می‌گویید؟

دروغگو: آدم عصبانی می‌شه دیگه.

راستگو: بله ولی انسان باید خودش را کنترل و مدیریت کند چون انسانیت به صادق بودن است و انسان صادق، راستگو هم هست.

دروغگو: حال اینطور نباشد چی میشه؟

راستگو: کل جهان و خلقت بر اساس صدق بنا شده است.

دروغگو: حالا چرا رفتی اون بالاها.

راستگو: بالا نرفتم. خواستم مطرح کنم که عصبانیت و انسانیت با هم سازگار نیستند. شما اگر فرد مدنی باشید، مسئولیت دارید که راستگو باشید. اگر فرد مذهبی باشید که در اصول کافی، خشم و دروغ را درست در مقابل ایمان قرار داده است. از هر کانالی شما به انسانیت وارد شوید، دروغ گویی کاری است که نهی شده است.

دروغگو: مگه تو حرف‌های منو شمردی؟

راستگو: من در آرزوی چند جمله دقیق، صحیح، مطمئن و تست شده از طرف شما هستم.

دروغگو: من هر چی می‌گم درسته.

راستگو: اینطور نیست.

دروغگو: هست.

راستگو: من توصیه می‌کنم اولین کاری که شما باید انجام دهید اینست که هر وقت در مورد موضوعی، بحثی، شخصی و موردی خواستید اظهارنظر کنید، عصبانی نباشید. شما همینکه عصبانی شدید، هم فکر تعطیل می‌شود و هم انصاف.

دروغگو: من که عصبانی نیستم.

راستگو: صدا، لحن، واژه‌ها، جمله‌بندی‌های ناتمام و ناقص و بعضی وقت‌ها توهین و اهانت همه نشان‌دهنده بی‌توجهی و عصبانیت شماست.

دروغگو: از کجا می‌دونی؟

راستگو: خوب من سخنان شما را گوش می‌دهم. می‌خوانم. چشم و صورت شما حامل پیام است.

دروغگو: با این حرف‌ها، منو دیونه کردی بابا.

راستگو: درست برعکس. من می‌خواهم دوست شما باشم. با هم تعامل کنیم.

دروغگو: چی چی؟

راستگو: تعامل.

دروغگو: یعنی چی؟

راستگو: یعنی مثل دو انسان با هم حرف بزنیم، بهم گوش کنیم، حرف‌های دقیق بزنیم.

دروغگو: می‌گی من انسان نیستم!

راستگو: اگر اینقدر دروغ نگویید. غلط و درست را با هم مخلوط کنید. آمار غلط بدهید. نسبت‌های نادرست بدهید. تهمت بزنید. نسنجیده حرف بزنید. مطمئن باشید در دایره یک انسان صادق که کل طبیعت از آن اوست، نخواهید بود. شما باید به حدی آگاهی، خودآگاهی و انسانیت برسید که از راستگویی، لذت ببرید.

دروغگو: ولی خودمونیم خیلی صفا داره.

راستگو: چی صفا داره دوست عزیز؟

دروغگو: راست و غلط و بد و درست همه رو باهم بدی بیرون، طرف گیج میشه.

راستگو: یعنی شما آگاهانه این حرف‌های ناصحیح را می‌زنید؟

دروغگو: ببین شازده، ما می‌خواهیم خوب زندگی کنیم.

راستگو: با دروغ؟

دروغگو: ببین تو می‌گی دروغ.

راستگو: شما چه می‌گویید؟

دروغگو: وقتی یکی رو خراب می‌کنم دلم خُنک می‌شه.

راستگو: بنظرم این یک نوع بیماری ‌باشه.

دروغگو: مگه سرما خوردم.

راستگو: بیماری جسمی خیر، بیماری روحی و نفسانی.

دروغگو: می‌خواهی بگی من مشکل دارم.

راستگو: اگر از آزار دیگران شما لذت ببرید، حتماً بیمار هستید بله.

دروغگو: حال ما کارمونو پیش می‌بریم.

راستگو: ولی این نوع زندگی، ناسالم است.

دروغگو: ناسالم چیه آقا، ما همه چی داریم.

راستگو: چی دارید؟

دروغگو: هر چی بگید ما داریم.

راستگو: ولی با دروغ و حیله و سخنان نادرست بدست آوردید؟ حس بدی ندارید؟

دروغگو: حس بد یعنی چی؟

راستگو: یعنی قلب شما راضی است؟

دروغگو: مفصل

راستگو: چون قلب سیاه شده دیگه سفیدی رو تشخیص نمی‌ده.

دروغگو: خیلی اذیت می‌کنی.

راستگو: دعوت به راستگویی اذیت محسوب می‌شود؟

دروغگو: کی درست میگه که من درست بگم.

راستگو: پس حالا معلوم شد شما آگاهی دارید. با این حساب کار شما سخت‌تر می‌شود. شما توجیه می‌کنید دروغ گفتن را. دروغ و حیله‌گری با هم فامیل هستند.

دروغگو: به هیچ جا نمی‌رسی راست بگی.

راستگو: یعنی به پول و سمت نمی‌رسی؟

دروغگو: زندگی یعنی این دوتا دیگه.

راستگو: چقدر عالی. تعریف شما از زندگی را هم متوجه شدم. سؤال  سوم بپرسم: شما اصلاً اصول دارید در زندگی؟

دروغگو: اصول چیه؟

راستگو: شما هم می‌دانید: اصول چیست. صداقت چیست. تعامل چیست. همه را می‌دانید. شما سیاه شدید. دروغ فراوان و دروغ فراوان با آگاهی آهسته تبدیل به عادت می‌شود و صندوقچه‌های قلب، صدق، وجدان، انصاف، و عقل و استدلال و برهان و منطق همه بسته می‌شوند. شما نیاز دارید که یکبار دیگر انسان را تعریف کنید. آیا ما زندگی می‌کنیم که این همه دروغ بگوییم. این همه سخن ناصحیح چاپ کنیم. نقل قول‌هایی کنیم که اصلاً صحت ندارند.

دروغگو: بذار بابا صفا کنیم. داریم راحت زندگی می‌کنیم.

راستگو: شما فکر می‌کنید راحت زندگی می‌کنید؟ شما وقتی سخن‌تان، نقل قولتان، آمارتان و نسبت‌هایی که می‌دهید دروغ است، سیرت شما هم دروغ است. صورت شما هم دروغ است. اگر شما با شخصی تفاوت فکری دارید، به او دروغ نبندید. زندگی هر فردی، نوع انتخابی است که انجام داده و زندگی هر جامعه‌ای، نوع انتخابی است که انجام داده. شما وقتی دروغ می‌گویید رابطه با طبیعت و جهان را از دست می‌دهید. شما آگاهید که دروغ می‌گویید ولی به ذات و انسانیت خود ناآگاهید. قوای منفی شما همه فعال هستند و این هم برای خود نوعی سبک زندگی است.

دروغگو: آقا من رفتم. حوصله این حرف‌ها ندارم.

راستگو: البته که شما حوصله ندارید. ادامه دهید راه خود را ولی در انتظار بهبود و پیشرفت و سعادت و آرامش نباشید. آرامش کشور و مردم زلاندنو را ببینید که رتبۀ اول راستگویی را کسب کرده‌اند.

دروغگو: آقا من رفتم.

راستگو: گفتم بروید. مرا کاری با شما نیست. شما اصلاح نمی‌شوید. قلب شما که سیاه شد، حرف حساب اثر ندارد. قلبی که فقط دنبال پول باشد. با راستگویی چه کار. قلبی که شیفته میز باشد نمی‌تواند سفید باشد. اما شما که دارید می‌روید، یادتان باشد که طبیعت بطور خارق العاده‌ایی به راستگویی، انسانیت، مدنیت پاداش می‌دهد. حیله‌گری پوشیده نمی‌ماند. ستون اصلی جهان بر دوش صداقت ایستاده است. بی دلیل نیست آرامش مردم هلند، بی منطق نیست آرامش کشور سوئیس، بی برهان نیست عزت ماندلا و منزلت گاندی. مهم‌ترین وجه مشترک مصلحان تاریخ راستگویی است. راه پیشرفت، راستگویی است. حفظ یک دوست، با راست گویی است. حفظ یک جامعه و کشور با راستگویی است.

دروغگو: من اصلاً امروز با تو حرف نزدم. یادت باشه.

راستگو: من گفتم به اصلاح شما امیدی ندارم. دروغگو پنهان‌کار هم هست. 10 درصد را مخلوط می‌گوید، 90 درصد را هم پنهان می‌کند. بدی دروغگو بودن اینست که وقتی حرف راست هم بزند دیگران باور نمی‌کنند. تربیت راستگو، اقتصاد شفاف و رسانه‌های شفاف می طلبد. دروغگویی معلول است.

15 فکر در مورد “ مکالمه راستگو با دروغگو

  1. مجید میلان گفت:

    سلام دوستان 

    چیزی که دستگیرم شد این است که صداقت است باعث رشد جامعه میشود اما باید توجه داشت صداقت با ساده لوحی متفاوت است و سیاست با سیاسی کاری  

    یک ادم صادق ممکن است پاسخ همه سوالهای شما را ندهد اما هر سوالی را که  قراست پاسخ  دهد ،پاسخ درستی میدهد

  2. اکبر گفت:

    با سلام خدمت استاد گرانقدر 

    ابتدا باید صمیمانه در رابطه با مطالب سیاسی ک بیان می فرمائید و می نویسید بسیار سپاسگزاری کنم زیرا که بسیار آگاهی بخش و مهم تر از آن " راهبردی" ،درزمینه درک وفهم سایر مطالب و مواضع سیاسی ک ب صورت میخوانیم و می شنویم .

    اما در رابطه با مطالب فوق جسارتا اصلا باجنابعالی موافق نیستم!

    به قول نیچه " دروغگویی" کاریست سخت ک هوش سرشاری را می طلبد ، زیرا ک برا گفتن یک دروغ شاید لازم باشدک بیست دروغ دیگر بگویی و الا…

    و اگر بخواهم به طور خلاصه دلیل مخالفتم را عرض کنم باید بگویم ک ما در زندگی واقعی بیشتر از اینکه با " فرد " دروغ گو یا صادق مواجه باشیم " تقسیم بندی صرف ذهنی"با گفته هایا حرف های صادق و دروغ فرد یا افرادی مواجهیم ک  در موقعیت های متفاوت بیان می کنند یعنی فردی داریم که با توجه به موقعیت های و منافعی ک دارد دروغ ها یا حقایقی بیان تا مقاصدی و منافع مورد نظرش را تامین کند( عقلانیت!)

     

     

  3. ابرهیم بهمنیاری کارشناس ارشد تاریخ عمومی جهان از دانشگاه شهید بهشتی تهران گفت:

    درود

    خیلی تمرین کردم که راستگو باشم ، متاسفانه در این مهم با چند نفر انگشت شمار از دوستان و شاگردانم موفق بود م . 99درصد دیگر به علت عدم رفتا نرما اطرافیان راستگویی ما را تمسخر و از ان سود جویی نمودند .. . بنظر سخن راست نشانه خرد پاک است که این مهم خیلی کم در کشور ما روان است .  و علت کبود  فرهنگ نرمال می باشد …  خانواد و نظام اموزشی این وظیفه را دارند تا این رفتار نرمال را تولید و تداوم بدهند .    

                                                                                                                               ابراهیم بهمنیاری

  4. مهرداد گفت:

    این یک اصل بود درک لازم است من خودم خیلی دروغ میگم ولی شاید بهش فکر هم نکنم بسیار زیبا و اموزنده بود  

    درمان دروغ نگفتن یا اطلاعات درست یا سکوت خییییلی زیبا بود 

  5. حمید گفت:

    با همه ی ارجی که به استاد مینهم ولی نوشته ای کسالت بار بود..

  6. محمدعلی گفت:

    با سلام

    فکر می کنم کشور ما از نظر وجدان اخلاقی به زیر ۰ رسیده طوری که این روزا همه می گن باید گرگ خو باشی تا کارت جلو بره و اصن اگر پست ذات نباشی اینو نشونه ی ضعفت می دونن توی جامعه رایجه که دروغگو زرنگه و زرنگی موفقیته

    این فرهنگ حال آدمو بهم می زنه … متاسفانه

    1. A Mohammadi M گفت:

      با سلام

      اصلا انیطور نیست که کل جامعه آلوده شده باشه

      لطفا یک درصد بسیار کم رو تعمیم به همه ندید

      هنوزهم خیلی از افراد صداقت و سلامت دینی و اخلاقی رو دارن و بهش افتخار می کنند

  7. صریح القلم! گفت:

    سلام. همیشه متنهای شما رو هرجا که به دستم برسه میخونم و لذت میبرم.

    در ضمن با فشار جامعه کاملا موافقم.

    واقعا یه جاهایی تا دروغ نگی کارت راه نمیفته.

    و اینکه خانه از پایبست ویرانست.

     

  8. حمیدرضا خوشروزی ساروی گفت:

    با سلام و عرض احترام خدمت هم میهنان فهیم و دانش پژوه، عنصر دروغ و دروغگویی، مادر همه گناهان و نابودکننده اساس مناسبات اجتماعی است. از استاد سریع القلم بسیار ممنونم که متنی را به این موضوع اختصاص داده اند. باور دارم که نسل جوان امروز میهنمان بر سر یک پیچ تاریخی و سرنوشت ساز قرار گرفته و باید کار ناتمام پدران و مادران خود را تمام کرده و یکبار برای همیشه تصمیم سنجیده ای برای تحول در شخصیت ایرانی را اتخاذ نماید. دروغ گویی که جامعه امروز ایرانمان را به تباهی و بی اعتمادی کشانده، در گذشته های دور از شنیع ترین و ناستوده ترین کارها در نزد ایرانیان بوده است. امید آنکه جوانان و به طور کلی تر فرد فرد ایرانیان برای ریشه کنی این عادت ناپسند و دیگر رذایل اخلاقی با یکدیگر هم قسم و هم مقصود شوند

  9. ابوالفضل مقدمی گفت:

    با عرض سلام:اول بگم متن یه جاهاییش چه در قسمت راستگوهاش و چه در قسمت دروغگوهاش خیلی برام آشنا بود.انگار مکالمه ی من با چند فرد بوده.بگذریم به خاطر اتفاق هایی که برام افتاده شاید زده به سرم.انتقادات من به متن

    ۱-خیلی کلی هست و به خصوص از دید دروغگو خیلی سطحی به قضیه نگاه شده است.بالاخره عوامل محیطی و ژنتیکی باعث خصایصی در فرد می شوند که ممکن است خوشمون بیاد یا نه ولی معیار حق و باطل لزوما ما نیستیم

    ۲-هر چیزی در دنیا نسبی است.ممکن است فرد در جایی صلاح ببیند دروغ بگوید تا از فشارها بر روی خودش بکاهد یا با کنایه صحبت کند و به اشتباه دروغ برداشت شود

    ۳- کسانی که دچار تعارض هستند مثل کسانی که دو نیمکره ی مغز آن ها نسبت به دیگران فعالیت نزدیک تری نسبت به هم دارند یا کسانی که دچار بیماری های مربوط به حافظه هستند را باید تا حدی از این قاعده مستثنا کرد به خصوص گروه دوم رو

    ۴-خیلی سیاه و سفید واحساسی به قضیه نگاه شده.تعجب می کنم از شما که عصبانیت رو محکوم می کنید ولی با اینکه احتمالا در حالت عادی این متن رو نوشتین خیلی احساسی هست

    ۵-اصلا به عوامل محیطی که فرد را عصبانی می کند اشاره ای نشده.در ثانی شما مثل اینکه دروغگو و حقه باز ندیدین اینجوری متن رو نوشتین.کسانی رو هفت ترم هست می شناسم که اگه باهاشون تعامل نزدیک و طولانی مدت داشته باشین فکر می کنین خودتون هم با عرض پوزش دروغین.در واقع فشار جامعه رو دست کم نگیرید

    ببخشید که من با این سطح سوادم و رشته ی تحصیلی متفاوتم جسارت کردم و این انتقادات رو مطرح کردم.در آخر هم بگم متاسفانه من هم در چند مورد مجبور شدم دروغ بگم و رو اون موردی که گفته شده هر حرفی رو نباید باور کرد باید خیلی کار کنم.حقیقتش به حدی فاسد و دروغگو در زندگیم و رسانه ها دیدم که چند حرف ضد سیستم به راحتی قابل پذیرش میشه.هم جنین رو عصبانیت هم باید کار کنم

  10. علیرضا سمساریلر گفت:

    سلام جناب سریع القلم ممنون از آمدنتان و نوشتنهایتان چند وقت پیش کتاب بیشعوری رو خریدم و واقعا" قبلا" از این حرص میخوردم که همیشه فکر میکردم این بیشعور چرا نمیفهمه ولی پس از خوندن این کتاب متوجه شدم بیشعور نه اینکه نمیفهمه بلکه روش و منفعت فردی و گروهیش در اینه که نشون بده نمیفهمه و متاسفانه ما در سیستمی زیست میکنیم که این روش داره عمومیت پیدا میکنه بعلت اینکه روشی است که دولتیان بکار گرفتند و طبعا" اغلب مرد تاثیر یذیری از ایشان دارند و روش دولتیان پس از مدتی قانون نانوشته جامعه میشه و حال پس از سی و چند سال چنان دوام و قوام پیدا کرده که دیگر به این راحتی هم تغییر پذیر نیست و نیاز به معجزه داره که صد البته در قرن بیست و یکم انتظار معجزه کمی ساده لوحانه است و چندان نمیتوان بدان دل بست و این ناامیدی اجتماعی و افسردگی از این نشات گرفته است .

    با اخترام و تشکر از شما عزیز.

  11. حمید کریم زاده تبریزی گفت:

    به نام خدا

    با سلام و عرض ادب

    مطلب بسیار آموزنده ای بود اما نوشته آن ضعیف بود که می توانست خیلی بهتر نوشته شود یک جور شتابزدگی در نوشته احساس می شد

  12. علی گفت:

    این گفتگو بسیار زیبا رو خواندم و یاد جمله پدر بزرگ افتادم که به وقت مرگ گفت خدایا کشورم را از سه چیز دور نگاه دار

    خشکسالی دشمن و دروغ!

    و چه اشنایند هرسه…

    و درنهایت هیچ کس مسول این اوضاعمان نیست جز ما

    به قول جمالزاده در داستان کباب غاز از ماست که بر ماست…

  13. علی جان

    در بسیاری از کتاب‌ها و داستان‌ها هم الزاما مسیر و فرایند داستان آن‌گونه که ما انتظار داریم پیش نمی‌رود، به نظر من اصل متن آن مفهومی است که نویسنده قصد انتقال آن را دارد، شاید این خرده‌گیری را بتوان بر یک فیلم‌نامه‌نویس یا نمایش‌نامه‌نویس داشت اما برای کسی که علوم سیاسی و اقتصادی و روابط بین‌الملل می‌داند اتفاقا نوشتن یک داستان بسیار شایسته تحسین است، اما وقتی همان فرد جزییات داستان را با دقت زیادی نوشته است، باید در همان تخصص او هم شک کرد! و این هم عجیب نیست، اصلا عجیب نیست؛ همه ما منابع محدودی داریم و اگر قرار باشد زمان خودمان را(به‌عنوان یک منبع)  برای کاری بگذاریم که شغل یا آینده یا صلاح ما در آن نیست یا نفع کمتری برای‌مان دارد، در همان کارها و تلاش‌هایی هم که تا الان کرده ایم و نتایجش را الان داریم زندگی می‌کنیم احتمالا وضعیت خوبی نداریم!

    چون با این مدل از فکر به این جا رسیده‌ایم و اگر قرار باشد بهتر از دیروز شویم باید بهتر از دیروزمان  فکر کنیم و تصمیم بگیریم.

    نمی‌دانم چقدر مثال درستی است اما می‌توان این وضعیت را با بسیاری از فوتبالیست‌های ما که سواد دانشگاهی ندارند مقایسه کرد؛ که این یک نقطه ضعف نیست! اتفاقا این می‌تواند شاخصی باشد از اینکه زمانشان را به‌درستی به‌کاری که نمیبایست بدهند نداده‌اند. و همان را هم به یادگیری مهارتشان در فوتبال اختصاص داده‌اند.

    پس وقتی یک نویسنده یا هر فرد دیگری را می‌بینیم که در قسمتی که به او چندان ربطی ندارد قوی است بجای تمجید باید به او بگوییم؛ آیا تو که این توانمندی غیر مرتبط را داری، استعدادش را داشتی؟ یعنی با کمی تلاش به آن رسیدی و بیشترش ارثی بوده است؟ اگر نه پس تو نه استراتژزی می‌فهمی و نه مفهوم فرصت-هزینه را.

    ممنونم. ایمان

  14. علی شکوه عبدی گفت:

    بنام خدا

    با عرض احترام …

    متن قابل استفاده و جالبی بود؛ ولی نکته ای که به ذهنم رسید این بود که باز اگر یک «دروغگو» در حد همین گفت و گو قابل تعامل بود، تا حد قابل توجهی جای شکر دارد؛ بنده با پیش فرض های ذهنی خودم، در همان اوایل متن منتظر بودم دروغگو از کوره در برود و بی پروا نسبت های خلاف واقع و وقیحانه به «راستگو» ببندد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *